" play new moon by Alexandre desplat"🎶
we are all bad in someone's story.....
شاید جمله ای باشد که خیلی از ماها شنیدیم و حتی بعضی از اشتباهات خودمونو باهاش توجیح کردیم ، اما تا حالا شده از این جمله برای توجیح رفتار بقیه ادم ها هم استفاده کنیم ؟
هر کتابی که میخونیم یک شخصیت اصلی دارد ، چندین شخصیت فرعی و گاهی اوقات شخصیت های منفی ، در طول کتاب از دیدگاه شخصیت های اصلی به سایر کاراکتر ها نگاه میکنیم ، گاهی شخصیت های مثل خانم مغازه دار و یا کارمند بانک لحظه ای در داستان حضور پیدا میکنند و بعد هم محو میشوند ، بدون انکه بدانیم از کجا اماده اند و در نهایت به کجا میروند ، شخصیت منفی ای که در کتاب با او مواجهه شدیم صرفا از دید قهرمان داستان منفی هست و شخصیت های فرعی از نظر رفتارشان با قهرمان اصلی سنجیده میشوند ، در حقیقت ما از فکر ان ها و جنبه ای از ان ها که به شخصیت اصلی مربوط نمیشود چیزی نمیدانیم ، در زندگی هم به همین شکل زندگی میکنیم ، همه ما شخصیت های اصلی داستان زندگی خودمان هستیم و خیلی از اوقات ادمای زندگیمان را صرفا بر اساس رفتاری که با ما دارند میسنجیم ، حق هم داریم چون اونا صرفا در زندگی ما نقش های فرعی هستن که اینگار تا زمانی که رفتار درستی با ما دارند مثبت تلقی میشوند و زمانی که اشتباهی میکنند، بوممم تبدیل به یکی از منفی ترین شخصیت های کتاب زندگی ما میشوند ، اما کتاب هایی داریم که از دید سوم شخص نوشته شده هر چند به اندازه کتاب هایی با دید اول شخص جذاب و قابل درک نیستن ، ولی گاهی اوقات برای اینکه بدانیم چرا مشتاق به خواندنشان میشویم ، چرا شخصیت داستان همچین کاری انجام داد ؟ ایا هیولا ها متولد میشوند یا ساخته میشوند ؟ و گاهی با دانستن زندگی از دید شخصیت های منفی داستان دیگر ان ها را انقدر ها هم منفی نمیبینیم و گاهی با خود فکر میکنیم اگر جای او بودیم چی ؟ چطور ادمی میشدیم ؟ ، کاش میشد گاهی محض تنوع هم شده ، کتاب زندگیمان را سوم شخص بنویسیم و از دید ادم های بد زندگیمان لحظه ای به زندگی نگاه کنیم ، البته وقتی اسیب دیدیم بلند کردن انگشت اتهام به سمت بقیه به سمت کسی که بهمان اسیب زده ، یکی از راحترین کار هاست ، اینگار خودمان را به نوعی تبرئه میکنیم و میشیم قهرمان اسیب دیده یک نمایشنامه درام ، ولی اگه اینطوری ادامه بدیم فرمون زندگیاز دستمان خارج میشود، تبدیل میشیم به قربانیان زندگی که بدون هیچ اشتباهی دائم اسیب میبینند ، به خودمان شک میکنیم و جای اینکه اشتباهات خودمان را بپذیریم دلیل همه چیز را نسبت میدهیم به دوست داشتنی نبودنمان و از اون جا به بعد وارد باتلاقی میشویم که هر چی بیشتر دست و پا بزنی ، بیشتر و بیشتر فرو میری ! لازم نیست در زندگی همیشه شخصیت اصلی باشیم گاهی بهتره داستان را از دید سوم شخص نوشت و گاهی میشه ادیتور کتاب زندگی بود . حتی اگه اشتباهی نکرده باشیم در نهایت میتوانیم کمی هم شده شخصیت های منفی زندگیمان را درک کنیم و اون وقت میبینیم که شخصیت های منفی زندگی یواش یواش خاکستری میشوند، میفهمیم اشتباه کردنشون در حق ما فقط یه جنبه هست و ما هم در نهایت توی زندگی اونا یک شخصیت فرعی هستیم ، نه چیزی بیشتر و نه کمتر !
هشدار : این متن نوشته ی ادمی با کمبود خواب مزمن می باشد و مسئولیت هر گونه جدی گرفتنی بر عهده خود شخص خواننده هست .
- ۷ نظر
- ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۰۴:۴۵