سقوط ازاد

“And those who were seen dancing were thought insane by those who could not hear the music.”


سقوط ازاد

“And those who were seen dancing were thought insane by those who could not hear the music.”


۱۵
خرداد
۰۰

کتاب حسرت های ما چند صفحه دارد ؟ 

همه ی ما کوله بار غم ها ، حسرت ها و درد های خودمان را با خود حمل میکنیم ، مجموعه ای بی نهایت از اما ، شاید و اگر که به ارامی ما را درخود فرو میبرد . چی میشد اگه فرصت داشتیم تمام حسرت های خودمان را زندگی کنیم ؟ اگر مکانی در میان زندگی و مرگ وجود داشت با بینهایت انتخاب و زندگی متفاوت که در ان ها میتوانستیم انچه تصور میکنیم باشیم ، بازیگری مشهور ، جهانگرد ، دانشمندی شناخته شده ؟ مکانی برای جبران حسرت هایمان ؟ به راستی چند نفر از ما جسارت مواجهه شدن با کتاب حسرت هایش را دارد ؟ 

این کتاب در مورد زنی 35 ساله استکه به مانند خیلی از ما توسط حسرت هایش بلعیده شده و زنده بودنش را فقط عذابی برای دیگران میبیند ،و حس مبحوس شدن در زندگی بدون هیچ هدفی و معنایی برای وجود داشتن او را از پا انداخته است ، در نهایت بعد از خودکشی با قرص های افسردگی اش به مکانی خاکستری میان زندگی و مرگ منتقل میشود.... 

قطعا اکثریت ما در زمانی اززندگیمان حس کردیم و یا شاید همچنان حس میکنیم که در باتلاق زندگی غرق شده ایم و هرچه بیشتر دست و پا میزنیم بیشترفرو میرویم ، راه فراری نیست ، ارامشی نیست و شادی رویای محالی ببشتر نیست ، بی معنا و بی نتیجه و بدون هیچ عشقی در دنیای خاکستری خودمان فریاد میزنیم ، هر تصمیمی فاجعه هست و عقب نشینی ازکسی که تصورش را داشتیم ، قطعه ای که میتواست زیبا باشد ولی جیغ گوش خراشی بیش نیست ، وقتی در یکی از دوره های حسرت های همیشگی ام بودم این کتاب کمی برایم هوای تازه بود ، به تمام کسانی که به دنبال کمی تنفس، دیوار های اطراف خودشان را میخراشند این کتاب را توصیه میکنم : 

" تمام بدنش از حسرت و پشیمانی تیر میکشید،انگار ناامیدی توی ذهنش به طریقی راهش را به تن و اندامش باز کرده بود ، گویی ذره ذره وجودش را به تسخیر خود در اورده بود ، به یادش اورد که همه در نبود او زندگی بهتری خواهند داشت . اگر نزدیک سیاه چاله ای شوی ، نیروی جاذبه اش تو را به عمق حقیقت شوم و تاریک خود میکشد " 

" هر زندگی میلیون ها تصمیم راشامل میشه ، بعضی از این تصمیم ها بزرگ هستن و بعضی کوچک ، اما هر بار تصمیمی گرفته میشه نتیجه تغییر میکنه ، تغییری جبران ناپذیر که به نوبه خودش موجب تغییرات دیگه ای میشه " 

" تعداد زندگی های که میتونی داشته باشی به اندازه تعداد احتمالاتیه که توی عمرت داری . در بعضی زندگی ها انتخاب های متفاوتی میکنی و اون انتخاب ها نتایج متفاوتی ایجاد میکند، اگه فقط یک کار را متفاوت انجام داده بودی ، داستان زندگیت متفاوت می شد " 

"راسل مینویسد : ترس از عشق همان ترس از زندگی است و کسی که از زندگی بترسد مرده ای بیش نیست " 

" ادم ها مانند شهرند، نمیشود بخاطر بخش کمتر جذابشان یه کل ان ها را کنار گذاشت ، شاید بخش های مانند حومه شهر و کوچه های فرعی و خطرناک دارند که خیلی از ان ها خوشمان نمی اید اما بخش های خوبی دارند که حضورشان را ارزشمند میکند " 

" شاید همه زندگی ها همین بودند، شاید حتی ان زندگی که کاملا پر هیجان به نظر می رسید یا ان زندگی که همه فکر میکردند ارزشمند است ، درنهایت شبیه همدیگر باشند " 

" تمامی جهان ها روی همدیگر قرار دارند. مانند میلیون ها تصویر کشیده شده روی کاغذ طراحی که در یک قاب گرفته اند و هرکدوم ذره ای نسبت به بقیه متفاوته ، تفسیر دنیا های چندگانه فیزیک کوانتوم این طور می گه که بی نهایت جهان موازی منشعب از همدیگه روی هم قرار دارند ، در هر لحظه از زندگی ات وارد یک جهان جدید میشی ، با هر تصمیمی که میگیری . " 

" انسان ها اساسا موجوداتی با ذهنیت محدودند که همه چیز را برای ساده شدن تعمیم می دهند . مغزشان در وضعیت خودکار فعالیت میکند و در ذهنشان خیابان های پرپیج و خم را صاف میبنند یه همین خاطر هست که میشه گم میشوند " 

" اگر همیشه دنبال معنای زندگی بگردی هیچوقت زندگی نمیکنی " 

"زندگی الگو های متفاوتی داره ، ریتم داره، وقتی توی یک زندگی گیر افتاده باشیم ، خیلی راحت ممکنه توی خیالاتمون تصور کنیم که زمان های غم انگیز یا ناراحت کننده ، شکست یا ترسمون نتیجه ی بودن توی اون زندگی خاصه ، نتیجه صرفا زندگی کردن ، هیچ شیوه زندگی نیست که بتونه ما رو در مقابل غم ایمن کنه، غم در عمل بخشی ازشادیه نمیشه شادی را داشت و غم نداشت . البته هر دوی این ها برای خودشون حد و اندازه ای دارند اما هیچ زندگی وجود نداره درش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم ، تصور اینکه چنین زندگی وجود داره باعث میشه در زندگی فعلیمون بیشتر احساس غم کنیم " 

" انچه نگاهش میکنی اهمیتی ندارد مهم ان چیزی هست که میبینی " 

" زندگی در ورای ناامیدی اغاز میشود " 

" برای همه چیز بودن لازم نیست همه چیز را تجربه کنیم ، زیراهمین الان هم بی پایان هستیم ، تا زمانی که زنده ایم بی نهایت احتمال متفاوت برای اینده پیش رویمان هست " 

" بیایید گاهی سرمان رابالا بیاوریم ، زیراهرکجا که باشیم اسمان بالای سرمان بی انتهاست " 

در نهایت اگه امروز کسی بهتون نگفته : شما دوست داشتنی هستید ، ارزشمندید و بودنتون اهمیت داره و تغییر ایجاد میکنه ، کلیشه به نظر میرسه ولی در نهایت یه روزی کمی همه چیز بهتر میشه... 

  • Maryam Nouroozi
۲۶
ارديبهشت
۰۰

نورشمع که سوسو میزند ، صدای شب که در سکوت ان منعکس میشود ، اهنگی که ارام پخش میشود ، حرکت اهسته شاخه های درختان با وزش باد ، کتاب که نشان دهنده پاک ترین و زیباترین وجهه انسانی هست ، یک لیوان شیرگرم ، اندوهی درونی که با رضایت ناشی از درک عدم توانایی بشر در تغییر گذشته همراه هست ، هلال ماهی که به زیبایی میدرخشد ، و دیگر هیچ.. 

بگذار سکوت شب تو را در هم شکند... 

بگذار تا نور ماه تکه های شکسته ات را در اغوش بکشد ...

بگذار پشیمانی گذشته و تردید اکنون تو را درخود غرق کند ... 

بگذار دلتنگ شوی ، متنفر شوی ، عشق بورزی و از حماقت خنده سر دهی 

مگر زندگی چیزی به غیر از این شب های ساکت و در عین حال پرسروصداست ؟ 

  • Maryam Nouroozi
۱۴
فروردين
۰۰

نمیدونم با چه بیانی از این کتاب صحبت کنم که در حقش بی انصافی نکرده باشم ، ولی فکر کنم بهتره با یه خلاصه شروع کنم :

تقدیم به تمام پرنده های کوچک :  

این کتاب داستان  نبرد زنی هست در مقابل سنت های قدیمی کشورش ، نبرد عشق و تعصب ، و داستان کودکانی که در این نبرد نابرابر قربانی شدند  ، و پرنده کوچیکی که در نهایت پرواز کرد ، داستان در دو زمان متفاوت روایت میشود و براساس تاریخ واقعی ژاپن در سال های بعد 1950 نوشته شده هست ....

در این مدت کتاب های زیادی خوندم که شاید زیادی کلیشه بودند ، کتاب های جنایی ، عاشقانه ، روانشناختی و ... ، هر چند به شخصه معتقدم که کتاب بی فایده وجود ندارد و در نهایت حتی ازکلیشه ای ترین کتاب ها هم میشود ، درس هایی هرچند اندک اموخت ، شاید اخرین باری که در این حد از نظر احساسی تحت تاثیر نوشته ای قرار گرفته بودم به حدود 3 سال قبل برمیگردد وقتی هزاران خورشید تابان (خالد حسینی ) را میخواندم ، خواندن این کتاب رو اتفاقی به دلیل تاخیر هواپیما شروع کردم ولی در نهایت اینقد از نظر احساسی تحت تاثیر این نوشته قرار گرفتم که بدون  توجه به مکان و زمان ، برای این درد اشک ریختم  و حتی در این زمان هم که این مطلب را مینویسم نمی توانم از سنگینی وحشتناک قلبم فرار کنم ... 

این کتاب نشان داد که چطور سنت ها و تعصبات بی جا میتواند زندگی انسان های بی شماری رو خراب کند و خرابی ها و عذابش تا مدت ها باقی بماند  ، نشان داد که سایه سنگین زندگی میتواند  چطور  روح را نابود کند و در هم شکند ولی انسان را از این رنج گریزی نیست ... ، در انتهای این کتاب بی شک صدای شکستن قلب خوذ را میشنوید و لحظه های انتهایی کتاب اوج رنج انسانی ، نهایت درماندگی و عجز ، زمانی که حتی انتخاب درست هم دردی فراتر از تحمل به همراه می اورد به نمایش میکشد ، رنجی که جز در اغوش کشیدن ان چاره ای نیست . 

قسمت های از این کتاب : 

" حقیقتی که خیلی زود یا دیر عنوان شود در هر دوحالت یک دروغ هست " 

" زمان هرگز برای کسی تبعیض قایل نمیشود ، اهمیتی نمیدهد که ما شاد هستیم یا غمگین . نه از سرعت خود می کاهد نه به ان می افزاید . زمان ماهیت خطی است که حتی در اوج درد و اندوه نیز روی خطی مستقیم حرکت می کند . 

" برای اینکه راهت را بشناسی باید هم ریشه هایت را بشناسی هم محدودیت هایت را 

" مگر نه انکه شادمانی حقیقی جایی میان خیال و واقعیت هست "

" شادی و غم نمی گذرند. ان ها روی تک تک سلول های ما می نشینند و به گوشت و پوست و استخوان ما تبدیل میشوند ، ان ها نمیگذرند بلکه این ما هستیم که روی پنجه های نابرابران ها می ایستیم و فقط سعی میکنیم تعادل خود راحفظ کنیم، فقط یک عشق وجود دارد ، فقط یک حقیقت . و ان حقیقت من است . 

این کتاب را فراموش نخواهم کرد ولی هرگز برای بار دوم ان را نمیخوانم که رنج این کتاب واقعا فراتر از تحمل من هست 

 

  • Maryam Nouroozi
۲۸
دی
۹۹

کتابی سرشار از جملاتی عمیق و توصیف های زیبا ، در ابتدای کتاب با دوریان گری اشنا میشویم ، جوانی زیبا و ثروتمند که زیبایی ستایش برانگیزش توجه نقاشی به نام بازیل را جلب میکند و باعث شکوفا شدن هنر در او میشود ، بازیل پرتره ای از او میکشد که از ان به عنوان زیباترین اثرش و نشانه گر روحش یاد میکند، بازیل دوستی به نام هنری که شخصی بی اخلاق و اعتقاد به لذت جویی هست به دوریان معرفی میکند و  در حین صحبت های دوریان با هنری  و با دیدن نگاره خود ، دوریان به زیبایی  خود پی میبرد و هراس زوال زیباییش او را دربرمیگیرد . در لحظه ای ارزو میکند که حتی در ازای فروختن روحش پیر نشود و اثر پیری وگناهان زندگیش  به جای او در پرتره اش نمایان شود و به طرز شگفت اوری ارزوی او براورده میشود و پرتره، نقش وجدان او را در سراسر کتاب ایفا میکند که توسط پرده ای از دید همگان مخفی شده در حالی که دوریان جوان و غرق در گناه به زندگی خود ادامه میدهد ..... 

این کتاب توصیفات فوق العاده ای ازشرایط و مکان ها و ادم ها دارد به طوری که گاهی میتوانی خود را تصور کنی که همراه دوریان سوار بر کلاسکه ای در باران برای فرار از خود میتازی ، علارغم توصیف های زیبا و کامل ،این کتاب دارای اضافات زیاد و نسبتا حوصله بر هست که معنای خاصی به داستان اصلی اضافه نمیکنند و صرفا سبب افزایش حجم کتاب شده اند . هسته  اصلی این کتاب از نظر من به بررسی رفتار های انسانی می پردازد در صورتی که وجدانی در ما وجود نداشت و به قولی اثر گناه و عذاب به هیچ روی در ما نماینگر نمیشد ، چه میکردیم ؟ ایا به مانند دوریان  تنها باهدف لذت جویی از دنیا  و بی اعتنا به اسیب هایی که  به روح اطرافیان خود میزنیم ، زندگی میکردیم  ؟ ایا غرور و زیبای جوانی ما را درخود گرفتار میکرد ؟ 

با اینکه در ظاهر دوریان تغییر ایجادی نمیشود و به قولی روح خود را به نگاره سپرده هست ، عذاب و ترس همیشگی او را دنبال میکنند، دلبستگی بیش از حد او به زیبایی و جوانی اش او را در وحشتی مداوم نگه داشته و ترس از اشکار شدن نگاره به جهانیان او رامنزوی کرده هست ، ایا به راستی میشود وجدان را پشت پرده ای از کوری پنهان کرد ؟ او در ابتدا از عدم تغییر چهره خود و تغییر نگاره ، غرق در شادمانی بود و اما با دیدن ظاهر واقعی خود در نگاره بدون هیچ راهی برای تغییر (که ذاتش انقدر فاسد شده بود که حتی کار های نیکش نیز برای لذت جویی بود) ، متوجه شد که از خود واقعی گریزی نیست ... 

بعضی  از جمله های زیبای این کتاب :

" هر یک از ما مقداری از بهشت و دوزخ را در خودمان داریم " 

" هنگامی که خود را سرزنش میکنیم ، می اندیشیم هیچکس حق ندارد مارا سرزنش کند . اقرار به گناه هست که حس اسودگی و بخشیده شدن میدهد "

" هیچ چیز هیچ وقت حقیقت محض نیست " 

" اگر میخواهی سرشت کسی رو به تباهی بکشی ، سعی کن اصلاحش کنی " 

" دلیل اینکه ما دیگران را خیلی خوب به نظر می اریم اینه که از بدی های خودمان واهمه داریم ، اساس خوشبینی چیزی جز وحشت ناب نیست " 

" مغز خوراک ویژه ای دارد که به ان پرورش میگیرد و نیروی تخیل زیر نفوذ ترس اشفته میشود ، نقش ها را درهم میپیچاند و کژو خمیده میکند ، مانند موجود زنده ای اسیر درد ، و یا همچون رقص عروسک شکسته و ناموزون  خیمه شب بازی که زهرخند میزند " 

" کسانی که صادقانه وفادار می مانند و تغییر نمیکنند فقط ذره ای از شیفتگی و محبت را شناخته اند ،متغییر ها و بی وفایان هستند که بخش های غمبار و فاجعه اور محبت را میشناسند " 

" هدف زندگی خود گستری هست ، هرکس که طبیعت خود را بگسترد و به واقعبت برساند ، همه ی ما برای این هدف به جهان امده ایم . امروزه مردم از خود هراس دارند . ان ها بزرگ ترین وظیفه را فراموش کرده اند ، وظیفه ای که انسان نسبت به خود دارد ، البته بسیار نیکوکاری میکنند ، گرسنگان را میخورانند و ناداران را میپوشانند . اما روح خودشان گرسنه و عریان هست ، شجاعت از میان نژاد ما رخت بسته و چه بسا که هرگز ان را نداشته ایم ، هراس از جامعه که پایه اخلاقیات و هراس از خداوند که پایه دین هست هنوز پابرجاست ." 

" دلیرترین مرد در میان  ما از خود میترسه ، قطع کردن ویزگی های توحش از زندگی بشر ، اثار زیان بار انکار خویس را درما جا گذاشته ، ما برای پرهیز ها مجازات میشویم ، هر خواهشی که بی اندیشه میکشیم ان خواهش درمغزمان رشدمیکند و در ما زهر فرا می پراکند  ، تن یک بار گناه میکند و تاوانش را میپردازد و این نوع پرداخت تاوان خود نوعی پاک سازی هست ، دیگر هیچ نمیمونه  مگر یاداوری شعف و یا تجمل پشیمانی ،  تنها راه رهایی از وسوسه ها عمل کرده به ان هاست .مقاومت در برابر وسوسه ها حسرت میاره و تلنبار شدن حسرت ها بیماری روانی میاره . گفته اند رویداد های بزرگ جهان در مغز میگذره و کناهان بزرگ جهان هم درمغز میگذره ."

" نفوذ بر کسی یعنی روح خود را بر او تحمیل کردن. دیگر ان شخص فکر و اندیشه خود را ندارد و شور طبیعی اش در وی شعله ور نیست ، فضایلی که دنبال میکند معتلق به او نیست و گناهانش هم استقراضی اند ، او پژواک موسیقی کسی دیگر میشود " 

" نبوغ دیزپاتر از زیبایی هست و برای این دلیل اینقد برای دانش اندوزی خود را زجر میدهیم ، در تنازع وحشیانه برای بقا ما به چیزی نیاز داریم که ماندگار باشد ، مغزمان را از اطلاعات و زباله پر میکنیم به اینامید ابلهانه که در دنیا جایی داشته باشیم . انسان کاملا اگاهی باشیم ، انسانی  ارمانی مدرن باشیم . ولی مغز انسان ارمانی مدرن چیز مزخرفی هست ، مثل مغازه سمساری پر از چیز های به درد نخور و قیمت هر چیز بیش از ارزش واقعی اش " 

p.s : این کتاب در زمان خودش به ضمن سانسور های فراوان مجکوم به داشتن محتوای شیطانی بود و به شدت مورد انتقاد گرفته بود ، این کتاب برای دوره خود (سال 1890 ) بسیاردرخشان هست . 

  • Maryam Nouroozi
۰۵
آذر
۹۹

به تنهایی بر تاب خانه اش نشسته بود 

با بالا و‌ پایین رفتن تاب ارام با خودش فکر‌میکرد 

«کاش مرده بودم » 

لحظه ای تصور کرد مرگ‌را

تاریک و خاموش 

برایش مرگ حقیقتی ترسناک نبود پایانی نبود بر زندگی اش 

مرگ برایش در خاموشی و بی حسی تجسم پیدا میکرد 

بدون درد ،بدون غمی که از ناتوانی حس کردنش 

دردی در استخوان هایت میپیچد 

بدون دلتنگی ، بدون فشار عذابی که اینگار جسم نحیفش را به ارامی خورد میکند 

دخترک لبخندی از فکر هایش زد و از تابش پایین پرید 

لحظه ای حس کرد میتواند پرواز کند و بعد از ان فقط خاموشی....

  • Maryam Nouroozi
۰۴
مهر
۹۹

تصور کنید راه خودکشی به راحتی در دسترس همگی بود ، میتوانستید انتخاب کنید که بدون درد بمیرید ، زیبا بمیرید و .... ، تضمین کامل بدون هیچ عارضه و معلولیتی ، چند درصد از ما حتی به رفتن به این مغازه فکر هم نمیکنیم ؟ 

این کتاب کمدی سیاه ای است ، داستان با خانواده تواچ شروع میشود که سال هاست مغازه ای به نام مغازه خودکشی را اداره میکنند که شعار ان این هست : اگر در زندگی خود موفق نبودید لااقل خودکشی موفقی داشته باشید . ( شعار به شدت وسوسه ای کننده ایه ) . همه ی افراد این خانواده به جز پسر کوچک تر افسرده و ناامیدن و منتظر فرصتی برای خودکشی به عنوان جایزه ای فوق العاده در زندگی اشان ، دختر خانواده ،مرلین ، ( سوپرایز به یاد مرلین مونرو ) دختری زیباست که جز زشتی در خود چیزی نمیبیند ، پسر بزرگ تر خانواده ، ونسان ، ( به یاد ون گوگ ) با میگرنی دائمی و ضعف روان و ذهنی خلاق برای ارائه راه حل خودکشی ، و در نهایت پسر به ظاهر متفاوت خانواده الن .... 

به مانند بسیاری از ماها که  گاهی از اوقات فقط برای ادم های مهم زندگیمان زندگی میکنیم ، زمان هایی لبخند و امید صرفا توهمی بیش نیست که ساخته و پرداخته ماست برای اسیب نزدن به ادم هایی که زجر ان ها از زجر خودمان هم دردناک تر هست ، گاهی فریاد شادی و ارزو سر میدهیم و از زیبایی و معنای زندگی ، برای عزیزانمان داستان میبافیم و سرود ها می سراییم ، در حالی که به ارامی در سیاه چاله ی وجودی خود و باتلاق پوچی و خستگی  غرق میشویم ، هر دست و پا زدن ، هر توهم ساختن و پرداختن . و هر تظاهر به امید و شادمانی ، ما را بیشتر و بیشتر غرق میکند .... 

در نهایت همه ی ما به الن ها نیاز داریم ولی چرا کسی به اینکه الن ها چی نیاز دارند فکر نمیکند ؟ 

P.S : زیاد جدی نگیرین ! 

  • Maryam Nouroozi
۲۹
شهریور
۹۹

شاید به شدت کلیشه ای به نظر بیاد ، ولی چند نفر از ما تا به حال ، برای خانواده امان ، برای سقف بالای سرمان ، برای غذایی که میخوریم ، حس خوش شانسی کردیم ؟ 

این کتاب داستان خانواده کرک رو تحمل میکند ، خانواده یهودی و خوشبخت که در لهستان زندگی میکنند ، و به ناگاه شروع جنگ جهانی دوم همه چیز رو بر هم میزند ، افرادی از دست میروند و بقیه افراد خانواده در جای جای دنیا و بدون خبر از سرنوشت دیگری پراکنده میشوند .....

این کتاب بر اساس داستان کاملا واقعی نوشته شده هست و شخصیت های کتاب همگی واقعی هستن و تمامی حوادث به راستی اتفاق افتادند ، داستان از چندین راوی و به نوبت روایت میشود ، تفاوت این کتاب با سایر کتاب هایی که درباره هولوکاست نوشته شده هست در این هست که در این کتاب به جزئیات حوادث نپرداخته هست و بیشتر به توضیح پیشرفت کاراکتر ها و روحیه ی امیدواری و تلاش برای زنده ماندن پرداخته هست ، به همین دلیل این کتاب علی رغم موضوع تلخ و غم نهفته ان ، در نهایت وجودمان را مملو از حس قدردانی وامیدواری میکند ... 

P.s : اگه روحیه حساسی دارین این کتاب رو نخونین و اگه مثل من نسبتا حساسین انتظار گریه های زیادی رو داشته باشین 😂🤞

  • Maryam Nouroozi
۱۹
شهریور
۹۹

به توصیه یکی از دوستان این فیلم رو دیدم و باید بگم حتی یه ذره هم از دیدنش پشیمون نیستم . مارشالی به همراه همکارش بزای تحقیق راحب فرار یکی از زندانیان روانی به جزیره ای به نام shutter island می روند و .... 

باید بگم این فیلم جزو دسته ای از فیلم هاست که حتی اگر اسپویل هم بشود باز هم از دیدن ان لذت خواهیم برد .هر چند دیدن ان بدون اسپویل قطعا شوکه کننده تر و لذت بخش تر هست . دنیای بیماران روانی و ذهن ان ها به خوبی در این فیلم نشان داده شده که در نهایت با کنار هم قرار گرفتن پازل ، تصویر واضحی را به نمایش میگذرد . هیچ اتفاق و کاراکتر و دیالوگی در این فیلم بی فایده و اضافه نیست ، در نهایت شما را شوکه خواهد کرد ، به افرادی که موارد روانشناختی و ذهن افراد ،علاقمندند به شدت توصیه میشود . و در نهایت پایانی طبق معمول به شدت گیج کننده و شک برانگیز . 

 

در نهایت شما کدوم رو انتخاب میکنید ؟ 

  • Maryam Nouroozi
۱۰
شهریور
۹۹

روز اول بیمارستان

فکر میکنم هر دانشجوی پزشکی روز اولی که وارد بیمارستان میشود ، دلهره و اضطراب عجیبی احساس میکند و در ذهنش اما و اگر های بسیاری تکرار و تکرار میشوند ، اگر از پسش برنیامدم چه؟ اگه اشتباهی مرتکب شوم چه؟ اشتباهات در رشته ما ممکن است  عواقب به شدت وحشتناکی داشته باشد . 

امروز زمانی که جلوی بخش جراحی این پا و اون پا میکردم ، تمام این افکار برای لحظه ای در ذهنم شروع به چرخیدن کرد . میدانم روز اول چندانم هم خاص نیست و میدانم که روز های زیادی از این دست سپری خواهد شد و به قولی عادت خواهی کرد ، اما این عادت برای من ترس و اضطرابی حتی فراتر به همراه می اورد ، نکند رنج مردم برایم عادی شود ؟ نکند گریه های مریض اتاق بغلی و پاهای قطع شده مریض بغل دستش را ببینم ولی بی تفاوت بگذرم ، این عادت ها، این بی تفاوتی ها ،این زندگی ربات گونه ای که بعضا میبینم مرا حتی از خطر اشتباه کردن هم بیشتر میترساند ، اما نمیدانم از این اتفاق، از عادت کردن ،از خنثی شدن گریزی هست یا در انتها همه ما به ان مبتلا خواهیم شد ؟ چه بر سر دانشجویان پزشکی امد که با شور و اشتیاق نجات وارد بیمارستان شدند ؟

فکر کنم گذر زمان جواب سوال هایم را خواهد داد ، حتی اگر نخواهم جواب ان را بدانم !

  • Maryam Nouroozi
۰۶
شهریور
۹۹

"زمان همه چیز رو درست میکنه " 

" زمان مشخص میکنه ، ماه هیچوقت پشت ابر نمیمونه " 

همه ی ما تو بازه ای از زندگیمون این جملات رو شنیدیم و حتی خیلی وقتا  برای ارامش دادن به عزیزانمون ازش استفاده کردیم . 

ولی واقعیت اینه که زمان در اکثر مواقع پاسخی برای سوال هامون نداره و زخم ها رو درمان نمیکنه ، صرفا در خوشبینانه ترین حالت ممکن کمرنگشون میکنه و یحتمل زخم های درمان نشده ای که واگذارشون کردیم به زمان یه جایی برامون مشکل ساز میشن ، زمان به تنهایی هیچ قدرت ماوراطبیعی ای نه برای درمان داره و نه برای جواب دادن به پرسش هایی بی پاسخ . 

دفعه بعدی که اگه به کسی اسیب زدیم، بهش دروغ گفتیم و اگه گیجش کردیم لطفا لطفا با خودمون فکر نکنیم دیگه زمان که بگذره خودش متوجه میشه ، نه ، بعضی اوقات ممکنه هیچ وقت متوجه نشه و زخم هایی که شما بهش وارد کردین تا مدت های طولانی همراهش باقی بمونه !، پس مسئولیت کاراهامون رو قبول کنیم حتی اگه قبول مسئولیت ازما یه ادم وحشتناک بسازه  ، چون با فرار ازش تبدیل به ادم وحشتناکی میشیم که در عین حال به شدت ترسو و بی جربزه هست .

دفعه بعدی که اسیب دیدیم فکر نکنیم با گذشت زمان کمرنگ میشه و ازش فرار نکنیم ، چون اسیب ها و تروما ها اگه باهاشون رو به رو نشیم ، جمع میشن و جمع میشن و در نهایت حتی از اون چیزی که در ابتدا بودن بزرگ و بزرگ تر میشن ، همه ماها اسیب های زیادی رو با خودمون حمل میکنیم : غم ، ناامیدی ، رنج ، حسرت و .... ، و شاید خیلی اراین اسیب ها و ضربه ها اگه در زمان خودشون باهاشون مواحهه میشدیم و سعی میکردیم که درمانشون کنیم ، جای زخمی به این وحشتناکی به جا نمیذاشتن . 

دفعه بعدی که خواستیم به کسی دلداری بدیم نگیم بزرگ بشی یادت میره . نگیم زمان حلش میکنه و فراموش میکنی ، برای یک بارم شده به ادما بگیم ، قوی باش ، استین هات رو بالا بزن و بجنگ ، فقط بخاطر خودت ، احساساتت قشنگ تر ازاین حرفاست که اجازه بدی حای زخمی به این بزرگی روش باقی بمونه ! 

البته اینا همش شعاره و همیشه فرار کردن اسون تره و ترسو بودن راحت تر ، ولی مدت زمانی که برای فرار داریم کمتر از اونی هست که به ذهنمون میرسه و بالاخره یه جایی وارد بن بستی میشیم که راه فراری ازش نیست ، اون زمان بالاخره باید دست از فرار برداریم و جواب این سوال رو پیدا کنیم :

حالا چی ؟

  • Maryam Nouroozi