" play yiruma kiss the rain"
دخترک زمانی که باران میامد ، خوشحال ترین دختر روی زمین میشد ، چتر زرد رنگش که یادگار بچگیش بود با خود برمیداشت و از خونه بیرون میرفت ، اما وقتی زمانی میگذشت چترش را اروم میبست و گوشه ای میگذاشت و دستانش را باز میکرد و زیر باران میچرخید و گاهی ارام ترانه ای را زیر لب زمزمه میکرد ، دخترک ترسی از خیس شدن نداشت ، وقتی قطرات باران را روی موهاش حس میکرد لبخند بر لب هایش مینشست ، حس میکرد باران همه ی غصه های توی دل کوچکش رو با خودش میبرد، سال ها گذشت دخترک قصه ما بزرگ و بزرگ تر شد ، دیگه چتر زردشو با خودش نمیبرد ، برداشتن چتری بچه گانه دور از شان یه دختر خانوم با وقار بود....
ولی بعضی شبا حس میکرد صدای گریه ی چترش را میشنود، دخترک خودش هم نفهمید از کی شروع شد شاید اینقد اهسته بود که متوجه اش نشده بود ، اما دریکی از روز های پاییزی وقتی باران میبارید ، متوجه شد که در اتاقش نشسته و به برخورد قطره های باران به پنجره اتاقش خیره نگاه میکند، از خیس شدن میترسید ، ترجیح میداد توی اتاق گرمش زیر پتو بماند و بیرون نرود ! اینگار صدای باران با صدای گریه های چتر زرد رنگ گوشه اتاقش در هم امیخته بود !
سال های دیگری گذشت ، دخترک دیگر با صدای باران لبخند نمیزد اما بی هدف زیر باران راه میرفت و گاهی زیر باران گریه میکرد وخوشحال بود که باران اشک هایش را مخفی میکند .گاهی تصور میکرد که باران گریه ی اسمان در هنگام دلتنگی هست و در این حال زمانی که ارام گریه میکرد ،زیر باران قدم میزد و تصور میکرد که اسمان را در اغوش کشیده و با هم اشک می ریزند....
روزی از روز ها ، دخترک دوباره به یاد چتر زرد رنگش افتاد ، اینگار چترش در تمامی این سال ها منتظرش بود ، نمیدانست او را برای تمام گریه های گوشه کمدش در این سال ها بخشیده هست یا نه ، اما چترش در اغوش گرفت و زیر باران لبخند زد و شروع به رقصیدن کرد ، اینگار دوباره دختر بچه ای کوچک بود ، غصه هایش را به باران گفت ، همراه با اسمان اشک ریخت و ان را در اغوش کشید ، و زمانی که اولین پرتو نور خورشید به چترش تابید ، دخترک لبخند زد .......
مراقب چتر های زرد رنگ مان باشیم .....
- ۲ نظر
- ۲۳ تیر ۹۹ ، ۰۲:۰۲