ترواشات ذهنی
پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۴ ق.ظ
تاریکی ، صدای جیغ هایش که بلند و سپس بلند تر میشود...
با مشت هایش به دیوار تاریکی هجوم می اورد...
تمام وجودش را به دیوار میکوبد، بدنش از شدت درد بهم میپیچد و زمزمه ی هذیان مانندش در سکوت پژواک پیدا میکند ...
شاید به دنبال ناجی ای میگردد ...
صدایش از شدت فریاد دورگه شده
از شدت جیغ های بی سرانجام که انعکاس پیدا میکنند و گوش هایش را می ازارند
اروم بر روی زمین می افتد
خسته از تلاش های بی سرانجامش خسته از شدت تقلایی بیهوده
اشک هایش ارام برگونه هایش میچکد، ناامید ، به تاریکی فرو رفتن دنیایش را مینگرد و هیچکس نمیداند که صدای سکوت تا چه میزان کرکننده هست !
- ۹۹/۰۴/۰۵