سقوط ازاد

“And those who were seen dancing were thought insane by those who could not hear the music.”


سقوط ازاد

“And those who were seen dancing were thought insane by those who could not hear the music.”


۲۲
اسفند
۰۲

شاید با عبارت deleyed gratification اشنایی داشته باشید و شاید هم نه ، لذت و شادی ای که در اینده دور نصیب کسانی خواهد شد که زندگی خود را مدیریت کرده و طبق اصول زندگی میکنند ، مثلا کسی که الان هر روز رژیم غذایی سالمی دارد ، در اینده هم سالم تر خواهد بود و بدن سالم تری نسبت به افرادی که در همان زمان به فست فود خوردن مشغول هستند دارد ، کاملا بدیهی و واضح ، قطعا کسی نیست که به سالم بودن در اینده خودش نه بگه ، مگه نه ؟ ولی حتی  اگه بحث اراده و تلاش رو کنار بزاریم ( این نویسنده کاملا به سخت بودن روتین ها اقرار داشته و به اصطلاح عامیانه میدونه که رعایت ان ها کار هرکسی نیست )، چیزی که همیشه ذهن من رو مشغول کرده و می کنه ،حسرت و پشیمونی هست ، اگر طبق روتین های سخت زندگی کنیم ، هر لذت کوچیکی رو دائم به خودمون حروم کنیم ، در نهایت شاید چندین سال دیگه به شادی وعده داده شده خواهیم رسید، ولی ایا ارزششو دارد ؟ وقتی به شادی وعده داده شده رسیدیم حسرت خنده های کوچیک ، تیکه اضافه پیتزا، یه ساعت خواب اضافه صبحگاهی ، کتاب های داستان شاید بی فایده ، فیلم های رمانتیک و فانتزی ، مسافرت های شاید تلف کننده وقت رو نمیخوریم ؟ ایا وقتی به اون شادی وعده داده شده رسیدیم با خودمان کوله باری از زندگی نزیسته رو حمل نمیکنیم؟ بحران میانسالی معروف نتیجه همین زندگی های نزیسته نیست ؟ 

نمیدونم، هر شخص فقط یک بار و با اولویت ها و ذهنیت های مخصوص خودش زندگی می کنه ، شاید در نهایت ادمی محکوم به حسرت هست و هر شیوه ای که زندگی کنه در نهایت حسرت چیزی بر دلش خواهد ماند ( شاید هم برای مقابله با این ایده ، داستان جهان اخرت به وجود امده هست )، و باید حسرت های خاص خود را انتخاب کنیم .

P.s: این نویسنده به هیچ عنوان مخالفتی با روتین نداشته و اعتقاد دارد در صورت حفظ تعادل بین روتین ها و زندگی کردن به شیوه خودخواسته ، برای سلامت روان ضروری هستند.

 

  • Maryam Nouroozi
۰۱
خرداد
۰۱

برای تمامی شنل قرمزی های کوچکم : 

این کتاب داستان تمامی شنل قرمزی های کوچک هست که دردشان را با نقاب هایی متفاوت و رفتار های متفاوت نشان میدهند و قلب های شکسته اشان را پشت نقابی از لبخند های درخشان و بی تفاوتی ازاردهنده ای پنهان می کنند ، در دنیایی که به جای پذیرش یکدیگر با کوچک ترین تفاوتی  انگشت اشاره خود را به سوی هم نشانه میگیریم و از غم تنهایی فقان سر میدهیم ، 

داستان از زبان سوم شخص و گاهی شخصیت اصلی کتاب روایت میشود که دختری ۱۳ ساله به اسم کوکورو می باشد ( در زبان ژاپنی به معنی قلب ) ، که مدت هاست پایش را بیرون از خانه نگذاشته و هیچکس از دلیل ان اگاه نیست ، زمانی که در خانه تنهاست ، اینه خانه اش شروع به در خشیدن میکند و از ان جا متتقل به قلعه ای در اسمان میشود که ۶ نفر دیگر در ان جا منتظرش هستند و دختر بچه ای که نقاب گرگ مانند بر چهره دارد ..... 

در ابتدا شاید داستان کتاب فانتزی و حتی کمی هم بچه گانه به نظر برسد اما ادامه کتاب به مباحث و حقایق دردناکی در جامعه می پردازد که کمتر به ان پرداخته ایم و حتی شاید در مواردی با بی رحمی تمام چشمانمان را به مانند سایر ادم های داستان به روی ان بستیم ، اما در عین حال و در نهایت کتاب به امید می پردازد ، که هرچقدر سخت و غیرممکن به نظر برسد ، هر چقد نفس در سینه حبس شود و به شماره بیفتد ، هرچقدر حس کنی در نبردی نابرابر هرلحظه و ثانیه میجنگی ، تو تنها نیستی و نخواهی بود ! 

این کتاب را با فضای جادویی و کمی غم انگیزش دوست داشتم و شاید برای ما هنوز هم کمی امید باقی مانده هست .

  • Maryam Nouroozi
۳۰
بهمن
۰۰

چرا با اینکه میدانیم ومیفهمیم ولی انقدر عملی کردن سخت هست ؟ زمانی که جوان تر بودم ،فکر میکردم صرف اگاهی از چیزی  برای انکه  توی زندگیت لحاظش کنی کافیه، ولی الان که بزرگ تر شدم میفهمم که خیلی بیشتر از صرف اگاهی لازمه تا اینکه بتوانی حقیقتا وارد عمل بشی با اینکه انسان موجودی مختار ودارای اراده هست .از لحظه ای که این حقیقت را لمس میکنیم  دلایلی متعددی برای اینکه چرا وارد عمل نمیشیم توسط هرکسی که شاید ذره ای خودشو صاحب نظر میدونه به ما داده میشه مثل کمال گرایی و عادت به تعویق انداختن ؛ تنبلی و حتی در مواردی پوچ گرایی و .... 

اینکه کدام یک از این موارد مشکل اصلی هست وبقیه نتایج ان هستند یا اینکه تمامی اینا به خاطر عدم تعادل مواد شمیایی بدن هست یا نه را ،من هم هنوز درست نمیدانم ولی از یک چیزی با خبرم که خواندن بیش ازحد و بیش از حد عمیق شدن در این موضوعات به خصوص با کمک کتاب های خودیاری و موفقیت، که به دلیل نارضایتی فزاینده و اگاهی بیشتر ادم ها از مشکلات خود  ، بازار داغی دارند ، در اینده سبب ایجاد افکار وسواسی میشوند ، به طوری که در انسانی ترین  احساسات و افکار خود هم ،به دنبال مشکل و در انتها راه حلی برای ان میگردیم  و با رویای  زندگی بهتر دور خود میچرخیم ،  انقدر میچرخیم که در نهایت با سیاهی رفتن چشمانمان سقوط میکنیم .

با کتاب های خودیاری مخالف نیستم ،به نظرم میتوانند  کمک کننده و  مفید باشند ، اما مواظب باشیم طوری در موفقیت و اینده و ورژن بهترخود غرق نشویم که خود معمولیمان  را از یاد ببریم ، و  در نهایت بفهمیم تمام روز های زندگیمان را در ارزوی بهتر بودن و زندگی بهتر ،بدون احساس  کردن ، دوست داشتن و حتی زمین خوردن و  در نهایت بدون واقعا زندگی کردن سپری کرده ایم .

  • Maryam Nouroozi
۱۵
خرداد
۰۰

کتاب حسرت های ما چند صفحه دارد ؟ 

همه ی ما کوله بار غم ها ، حسرت ها و درد های خودمان را با خود حمل میکنیم ، مجموعه ای بی نهایت از اما ، شاید و اگر که به ارامی ما را درخود فرو میبرد . چی میشد اگه فرصت داشتیم تمام حسرت های خودمان را زندگی کنیم ؟ اگر مکانی در میان زندگی و مرگ وجود داشت با بینهایت انتخاب و زندگی متفاوت که در ان ها میتوانستیم انچه تصور میکنیم باشیم ، بازیگری مشهور ، جهانگرد ، دانشمندی شناخته شده ؟ مکانی برای جبران حسرت هایمان ؟ به راستی چند نفر از ما جسارت مواجهه شدن با کتاب حسرت هایش را دارد ؟ 

این کتاب در مورد زنی 35 ساله استکه به مانند خیلی از ما توسط حسرت هایش بلعیده شده و زنده بودنش را فقط عذابی برای دیگران میبیند ،و حس مبحوس شدن در زندگی بدون هیچ هدفی و معنایی برای وجود داشتن او را از پا انداخته است ، در نهایت بعد از خودکشی با قرص های افسردگی اش به مکانی خاکستری میان زندگی و مرگ منتقل میشود.... 

قطعا اکثریت ما در زمانی اززندگیمان حس کردیم و یا شاید همچنان حس میکنیم که در باتلاق زندگی غرق شده ایم و هرچه بیشتر دست و پا میزنیم بیشترفرو میرویم ، راه فراری نیست ، ارامشی نیست و شادی رویای محالی ببشتر نیست ، بی معنا و بی نتیجه و بدون هیچ عشقی در دنیای خاکستری خودمان فریاد میزنیم ، هر تصمیمی فاجعه هست و عقب نشینی ازکسی که تصورش را داشتیم ، قطعه ای که میتواست زیبا باشد ولی جیغ گوش خراشی بیش نیست ، وقتی در یکی از دوره های حسرت های همیشگی ام بودم این کتاب کمی برایم هوای تازه بود ، به تمام کسانی که به دنبال کمی تنفس، دیوار های اطراف خودشان را میخراشند این کتاب را توصیه میکنم : 

" تمام بدنش از حسرت و پشیمانی تیر میکشید،انگار ناامیدی توی ذهنش به طریقی راهش را به تن و اندامش باز کرده بود ، گویی ذره ذره وجودش را به تسخیر خود در اورده بود ، به یادش اورد که همه در نبود او زندگی بهتری خواهند داشت . اگر نزدیک سیاه چاله ای شوی ، نیروی جاذبه اش تو را به عمق حقیقت شوم و تاریک خود میکشد " 

" هر زندگی میلیون ها تصمیم راشامل میشه ، بعضی از این تصمیم ها بزرگ هستن و بعضی کوچک ، اما هر بار تصمیمی گرفته میشه نتیجه تغییر میکنه ، تغییری جبران ناپذیر که به نوبه خودش موجب تغییرات دیگه ای میشه " 

" تعداد زندگی های که میتونی داشته باشی به اندازه تعداد احتمالاتیه که توی عمرت داری . در بعضی زندگی ها انتخاب های متفاوتی میکنی و اون انتخاب ها نتایج متفاوتی ایجاد میکند، اگه فقط یک کار را متفاوت انجام داده بودی ، داستان زندگیت متفاوت می شد " 

"راسل مینویسد : ترس از عشق همان ترس از زندگی است و کسی که از زندگی بترسد مرده ای بیش نیست " 

" ادم ها مانند شهرند، نمیشود بخاطر بخش کمتر جذابشان یه کل ان ها را کنار گذاشت ، شاید بخش های مانند حومه شهر و کوچه های فرعی و خطرناک دارند که خیلی از ان ها خوشمان نمی اید اما بخش های خوبی دارند که حضورشان را ارزشمند میکند " 

" شاید همه زندگی ها همین بودند، شاید حتی ان زندگی که کاملا پر هیجان به نظر می رسید یا ان زندگی که همه فکر میکردند ارزشمند است ، درنهایت شبیه همدیگر باشند " 

" تمامی جهان ها روی همدیگر قرار دارند. مانند میلیون ها تصویر کشیده شده روی کاغذ طراحی که در یک قاب گرفته اند و هرکدوم ذره ای نسبت به بقیه متفاوته ، تفسیر دنیا های چندگانه فیزیک کوانتوم این طور می گه که بی نهایت جهان موازی منشعب از همدیگه روی هم قرار دارند ، در هر لحظه از زندگی ات وارد یک جهان جدید میشی ، با هر تصمیمی که میگیری . " 

" انسان ها اساسا موجوداتی با ذهنیت محدودند که همه چیز را برای ساده شدن تعمیم می دهند . مغزشان در وضعیت خودکار فعالیت میکند و در ذهنشان خیابان های پرپیج و خم را صاف میبنند یه همین خاطر هست که میشه گم میشوند " 

" اگر همیشه دنبال معنای زندگی بگردی هیچوقت زندگی نمیکنی " 

"زندگی الگو های متفاوتی داره ، ریتم داره، وقتی توی یک زندگی گیر افتاده باشیم ، خیلی راحت ممکنه توی خیالاتمون تصور کنیم که زمان های غم انگیز یا ناراحت کننده ، شکست یا ترسمون نتیجه ی بودن توی اون زندگی خاصه ، نتیجه صرفا زندگی کردن ، هیچ شیوه زندگی نیست که بتونه ما رو در مقابل غم ایمن کنه، غم در عمل بخشی ازشادیه نمیشه شادی را داشت و غم نداشت . البته هر دوی این ها برای خودشون حد و اندازه ای دارند اما هیچ زندگی وجود نداره درش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم ، تصور اینکه چنین زندگی وجود داره باعث میشه در زندگی فعلیمون بیشتر احساس غم کنیم " 

" انچه نگاهش میکنی اهمیتی ندارد مهم ان چیزی هست که میبینی " 

" زندگی در ورای ناامیدی اغاز میشود " 

" برای همه چیز بودن لازم نیست همه چیز را تجربه کنیم ، زیراهمین الان هم بی پایان هستیم ، تا زمانی که زنده ایم بی نهایت احتمال متفاوت برای اینده پیش رویمان هست " 

" بیایید گاهی سرمان رابالا بیاوریم ، زیراهرکجا که باشیم اسمان بالای سرمان بی انتهاست " 

در نهایت اگه امروز کسی بهتون نگفته : شما دوست داشتنی هستید ، ارزشمندید و بودنتون اهمیت داره و تغییر ایجاد میکنه ، کلیشه به نظر میرسه ولی در نهایت یه روزی کمی همه چیز بهتر میشه... 

  • Maryam Nouroozi
۲۶
ارديبهشت
۰۰

نورشمع که سوسو میزند ، صدای شب که در سکوت ان منعکس میشود ، اهنگی که ارام پخش میشود ، حرکت اهسته شاخه های درختان با وزش باد ، کتاب که نشان دهنده پاک ترین و زیباترین وجهه انسانی هست ، یک لیوان شیرگرم ، اندوهی درونی که با رضایت ناشی از درک عدم توانایی بشر در تغییر گذشته همراه هست ، هلال ماهی که به زیبایی میدرخشد ، و دیگر هیچ.. 

بگذار سکوت شب تو را در هم شکند... 

بگذار تا نور ماه تکه های شکسته ات را در اغوش بکشد ...

بگذار پشیمانی گذشته و تردید اکنون تو را درخود غرق کند ... 

بگذار دلتنگ شوی ، متنفر شوی ، عشق بورزی و از حماقت خنده سر دهی 

مگر زندگی چیزی به غیر از این شب های ساکت و در عین حال پرسروصداست ؟ 

  • Maryam Nouroozi
۱۴
فروردين
۰۰

نمیدونم با چه بیانی از این کتاب صحبت کنم که در حقش بی انصافی نکرده باشم ، ولی فکر کنم بهتره با یه خلاصه شروع کنم :

تقدیم به تمام پرنده های کوچک :  

این کتاب داستان  نبرد زنی هست در مقابل سنت های قدیمی کشورش ، نبرد عشق و تعصب ، و داستان کودکانی که در این نبرد نابرابر قربانی شدند  ، و پرنده کوچیکی که در نهایت پرواز کرد ، داستان در دو زمان متفاوت روایت میشود و براساس تاریخ واقعی ژاپن در سال های بعد 1950 نوشته شده هست ....

در این مدت کتاب های زیادی خوندم که شاید زیادی کلیشه بودند ، کتاب های جنایی ، عاشقانه ، روانشناختی و ... ، هر چند به شخصه معتقدم که کتاب بی فایده وجود ندارد و در نهایت حتی ازکلیشه ای ترین کتاب ها هم میشود ، درس هایی هرچند اندک اموخت ، شاید اخرین باری که در این حد از نظر احساسی تحت تاثیر نوشته ای قرار گرفته بودم به حدود 3 سال قبل برمیگردد وقتی هزاران خورشید تابان (خالد حسینی ) را میخواندم ، خواندن این کتاب رو اتفاقی به دلیل تاخیر هواپیما شروع کردم ولی در نهایت اینقد از نظر احساسی تحت تاثیر این نوشته قرار گرفتم که بدون  توجه به مکان و زمان ، برای این درد اشک ریختم  و حتی در این زمان هم که این مطلب را مینویسم نمی توانم از سنگینی وحشتناک قلبم فرار کنم ... 

این کتاب نشان داد که چطور سنت ها و تعصبات بی جا میتواند زندگی انسان های بی شماری رو خراب کند و خرابی ها و عذابش تا مدت ها باقی بماند  ، نشان داد که سایه سنگین زندگی میتواند  چطور  روح را نابود کند و در هم شکند ولی انسان را از این رنج گریزی نیست ... ، در انتهای این کتاب بی شک صدای شکستن قلب خوذ را میشنوید و لحظه های انتهایی کتاب اوج رنج انسانی ، نهایت درماندگی و عجز ، زمانی که حتی انتخاب درست هم دردی فراتر از تحمل به همراه می اورد به نمایش میکشد ، رنجی که جز در اغوش کشیدن ان چاره ای نیست . 

قسمت های از این کتاب : 

" حقیقتی که خیلی زود یا دیر عنوان شود در هر دوحالت یک دروغ هست " 

" زمان هرگز برای کسی تبعیض قایل نمیشود ، اهمیتی نمیدهد که ما شاد هستیم یا غمگین . نه از سرعت خود می کاهد نه به ان می افزاید . زمان ماهیت خطی است که حتی در اوج درد و اندوه نیز روی خطی مستقیم حرکت می کند . 

" برای اینکه راهت را بشناسی باید هم ریشه هایت را بشناسی هم محدودیت هایت را 

" مگر نه انکه شادمانی حقیقی جایی میان خیال و واقعیت هست "

" شادی و غم نمی گذرند. ان ها روی تک تک سلول های ما می نشینند و به گوشت و پوست و استخوان ما تبدیل میشوند ، ان ها نمیگذرند بلکه این ما هستیم که روی پنجه های نابرابران ها می ایستیم و فقط سعی میکنیم تعادل خود راحفظ کنیم، فقط یک عشق وجود دارد ، فقط یک حقیقت . و ان حقیقت من است . 

این کتاب را فراموش نخواهم کرد ولی هرگز برای بار دوم ان را نمیخوانم که رنج این کتاب واقعا فراتر از تحمل من هست 

 

  • Maryam Nouroozi
۲۸
دی
۹۹

کتابی سرشار از جملاتی عمیق و توصیف های زیبا ، در ابتدای کتاب با دوریان گری اشنا میشویم ، جوانی زیبا و ثروتمند که زیبایی ستایش برانگیزش توجه نقاشی به نام بازیل را جلب میکند و باعث شکوفا شدن هنر در او میشود ، بازیل پرتره ای از او میکشد که از ان به عنوان زیباترین اثرش و نشانه گر روحش یاد میکند، بازیل دوستی به نام هنری که شخصی بی اخلاق و اعتقاد به لذت جویی هست به دوریان معرفی میکند و  در حین صحبت های دوریان با هنری  و با دیدن نگاره خود ، دوریان به زیبایی  خود پی میبرد و هراس زوال زیباییش او را دربرمیگیرد . در لحظه ای ارزو میکند که حتی در ازای فروختن روحش پیر نشود و اثر پیری وگناهان زندگیش  به جای او در پرتره اش نمایان شود و به طرز شگفت اوری ارزوی او براورده میشود و پرتره، نقش وجدان او را در سراسر کتاب ایفا میکند که توسط پرده ای از دید همگان مخفی شده در حالی که دوریان جوان و غرق در گناه به زندگی خود ادامه میدهد ..... 

این کتاب توصیفات فوق العاده ای ازشرایط و مکان ها و ادم ها دارد به طوری که گاهی میتوانی خود را تصور کنی که همراه دوریان سوار بر کلاسکه ای در باران برای فرار از خود میتازی ، علارغم توصیف های زیبا و کامل ،این کتاب دارای اضافات زیاد و نسبتا حوصله بر هست که معنای خاصی به داستان اصلی اضافه نمیکنند و صرفا سبب افزایش حجم کتاب شده اند . هسته  اصلی این کتاب از نظر من به بررسی رفتار های انسانی می پردازد در صورتی که وجدانی در ما وجود نداشت و به قولی اثر گناه و عذاب به هیچ روی در ما نماینگر نمیشد ، چه میکردیم ؟ ایا به مانند دوریان  تنها باهدف لذت جویی از دنیا  و بی اعتنا به اسیب هایی که  به روح اطرافیان خود میزنیم ، زندگی میکردیم  ؟ ایا غرور و زیبای جوانی ما را درخود گرفتار میکرد ؟ 

با اینکه در ظاهر دوریان تغییر ایجادی نمیشود و به قولی روح خود را به نگاره سپرده هست ، عذاب و ترس همیشگی او را دنبال میکنند، دلبستگی بیش از حد او به زیبایی و جوانی اش او را در وحشتی مداوم نگه داشته و ترس از اشکار شدن نگاره به جهانیان او رامنزوی کرده هست ، ایا به راستی میشود وجدان را پشت پرده ای از کوری پنهان کرد ؟ او در ابتدا از عدم تغییر چهره خود و تغییر نگاره ، غرق در شادمانی بود و اما با دیدن ظاهر واقعی خود در نگاره بدون هیچ راهی برای تغییر (که ذاتش انقدر فاسد شده بود که حتی کار های نیکش نیز برای لذت جویی بود) ، متوجه شد که از خود واقعی گریزی نیست ... 

بعضی  از جمله های زیبای این کتاب :

" هر یک از ما مقداری از بهشت و دوزخ را در خودمان داریم " 

" هنگامی که خود را سرزنش میکنیم ، می اندیشیم هیچکس حق ندارد مارا سرزنش کند . اقرار به گناه هست که حس اسودگی و بخشیده شدن میدهد "

" هیچ چیز هیچ وقت حقیقت محض نیست " 

" اگر میخواهی سرشت کسی رو به تباهی بکشی ، سعی کن اصلاحش کنی " 

" دلیل اینکه ما دیگران را خیلی خوب به نظر می اریم اینه که از بدی های خودمان واهمه داریم ، اساس خوشبینی چیزی جز وحشت ناب نیست " 

" مغز خوراک ویژه ای دارد که به ان پرورش میگیرد و نیروی تخیل زیر نفوذ ترس اشفته میشود ، نقش ها را درهم میپیچاند و کژو خمیده میکند ، مانند موجود زنده ای اسیر درد ، و یا همچون رقص عروسک شکسته و ناموزون  خیمه شب بازی که زهرخند میزند " 

" کسانی که صادقانه وفادار می مانند و تغییر نمیکنند فقط ذره ای از شیفتگی و محبت را شناخته اند ،متغییر ها و بی وفایان هستند که بخش های غمبار و فاجعه اور محبت را میشناسند " 

" هدف زندگی خود گستری هست ، هرکس که طبیعت خود را بگسترد و به واقعبت برساند ، همه ی ما برای این هدف به جهان امده ایم . امروزه مردم از خود هراس دارند . ان ها بزرگ ترین وظیفه را فراموش کرده اند ، وظیفه ای که انسان نسبت به خود دارد ، البته بسیار نیکوکاری میکنند ، گرسنگان را میخورانند و ناداران را میپوشانند . اما روح خودشان گرسنه و عریان هست ، شجاعت از میان نژاد ما رخت بسته و چه بسا که هرگز ان را نداشته ایم ، هراس از جامعه که پایه اخلاقیات و هراس از خداوند که پایه دین هست هنوز پابرجاست ." 

" دلیرترین مرد در میان  ما از خود میترسه ، قطع کردن ویزگی های توحش از زندگی بشر ، اثار زیان بار انکار خویس را درما جا گذاشته ، ما برای پرهیز ها مجازات میشویم ، هر خواهشی که بی اندیشه میکشیم ان خواهش درمغزمان رشدمیکند و در ما زهر فرا می پراکند  ، تن یک بار گناه میکند و تاوانش را میپردازد و این نوع پرداخت تاوان خود نوعی پاک سازی هست ، دیگر هیچ نمیمونه  مگر یاداوری شعف و یا تجمل پشیمانی ،  تنها راه رهایی از وسوسه ها عمل کرده به ان هاست .مقاومت در برابر وسوسه ها حسرت میاره و تلنبار شدن حسرت ها بیماری روانی میاره . گفته اند رویداد های بزرگ جهان در مغز میگذره و کناهان بزرگ جهان هم درمغز میگذره ."

" نفوذ بر کسی یعنی روح خود را بر او تحمیل کردن. دیگر ان شخص فکر و اندیشه خود را ندارد و شور طبیعی اش در وی شعله ور نیست ، فضایلی که دنبال میکند معتلق به او نیست و گناهانش هم استقراضی اند ، او پژواک موسیقی کسی دیگر میشود " 

" نبوغ دیزپاتر از زیبایی هست و برای این دلیل اینقد برای دانش اندوزی خود را زجر میدهیم ، در تنازع وحشیانه برای بقا ما به چیزی نیاز داریم که ماندگار باشد ، مغزمان را از اطلاعات و زباله پر میکنیم به اینامید ابلهانه که در دنیا جایی داشته باشیم . انسان کاملا اگاهی باشیم ، انسانی  ارمانی مدرن باشیم . ولی مغز انسان ارمانی مدرن چیز مزخرفی هست ، مثل مغازه سمساری پر از چیز های به درد نخور و قیمت هر چیز بیش از ارزش واقعی اش " 

p.s : این کتاب در زمان خودش به ضمن سانسور های فراوان مجکوم به داشتن محتوای شیطانی بود و به شدت مورد انتقاد گرفته بود ، این کتاب برای دوره خود (سال 1890 ) بسیاردرخشان هست . 

  • Maryam Nouroozi
۰۵
آذر
۹۹

به تنهایی بر تاب خانه اش نشسته بود 

با بالا و‌ پایین رفتن تاب ارام با خودش فکر‌میکرد 

«کاش مرده بودم » 

لحظه ای تصور کرد مرگ‌را

تاریک و خاموش 

برایش مرگ حقیقتی ترسناک نبود پایانی نبود بر زندگی اش 

مرگ برایش در خاموشی و بی حسی تجسم پیدا میکرد 

بدون درد ،بدون غمی که از ناتوانی حس کردنش 

دردی در استخوان هایت میپیچد 

بدون دلتنگی ، بدون فشار عذابی که اینگار جسم نحیفش را به ارامی خورد میکند 

دخترک لبخندی از فکر هایش زد و از تابش پایین پرید 

لحظه ای حس کرد میتواند پرواز کند و بعد از ان فقط خاموشی....

  • Maryam Nouroozi
۰۴
مهر
۹۹

تصور کنید راه خودکشی به راحتی در دسترس همگی بود ، میتوانستید انتخاب کنید که بدون درد بمیرید ، زیبا بمیرید و .... ، تضمین کامل بدون هیچ عارضه و معلولیتی ، چند درصد از ما حتی به رفتن به این مغازه فکر هم نمیکنیم ؟ 

این کتاب کمدی سیاه ای است ، داستان با خانواده تواچ شروع میشود که سال هاست مغازه ای به نام مغازه خودکشی را اداره میکنند که شعار ان این هست : اگر در زندگی خود موفق نبودید لااقل خودکشی موفقی داشته باشید . ( شعار به شدت وسوسه ای کننده ایه ) . همه ی افراد این خانواده به جز پسر کوچک تر افسرده و ناامیدن و منتظر فرصتی برای خودکشی به عنوان جایزه ای فوق العاده در زندگی اشان ، دختر خانواده ،مرلین ، ( سوپرایز به یاد مرلین مونرو ) دختری زیباست که جز زشتی در خود چیزی نمیبیند ، پسر بزرگ تر خانواده ، ونسان ، ( به یاد ون گوگ ) با میگرنی دائمی و ضعف روان و ذهنی خلاق برای ارائه راه حل خودکشی ، و در نهایت پسر به ظاهر متفاوت خانواده الن .... 

به مانند بسیاری از ماها که  گاهی از اوقات فقط برای ادم های مهم زندگیمان زندگی میکنیم ، زمان هایی لبخند و امید صرفا توهمی بیش نیست که ساخته و پرداخته ماست برای اسیب نزدن به ادم هایی که زجر ان ها از زجر خودمان هم دردناک تر هست ، گاهی فریاد شادی و ارزو سر میدهیم و از زیبایی و معنای زندگی ، برای عزیزانمان داستان میبافیم و سرود ها می سراییم ، در حالی که به ارامی در سیاه چاله ی وجودی خود و باتلاق پوچی و خستگی  غرق میشویم ، هر دست و پا زدن ، هر توهم ساختن و پرداختن . و هر تظاهر به امید و شادمانی ، ما را بیشتر و بیشتر غرق میکند .... 

در نهایت همه ی ما به الن ها نیاز داریم ولی چرا کسی به اینکه الن ها چی نیاز دارند فکر نمیکند ؟ 

P.S : زیاد جدی نگیرین ! 

  • Maryam Nouroozi
۲۹
شهریور
۹۹

شاید به شدت کلیشه ای به نظر بیاد ، ولی چند نفر از ما تا به حال ، برای خانواده امان ، برای سقف بالای سرمان ، برای غذایی که میخوریم ، حس خوش شانسی کردیم ؟ 

این کتاب داستان خانواده کرک رو تحمل میکند ، خانواده یهودی و خوشبخت که در لهستان زندگی میکنند ، و به ناگاه شروع جنگ جهانی دوم همه چیز رو بر هم میزند ، افرادی از دست میروند و بقیه افراد خانواده در جای جای دنیا و بدون خبر از سرنوشت دیگری پراکنده میشوند .....

این کتاب بر اساس داستان کاملا واقعی نوشته شده هست و شخصیت های کتاب همگی واقعی هستن و تمامی حوادث به راستی اتفاق افتادند ، داستان از چندین راوی و به نوبت روایت میشود ، تفاوت این کتاب با سایر کتاب هایی که درباره هولوکاست نوشته شده هست در این هست که در این کتاب به جزئیات حوادث نپرداخته هست و بیشتر به توضیح پیشرفت کاراکتر ها و روحیه ی امیدواری و تلاش برای زنده ماندن پرداخته هست ، به همین دلیل این کتاب علی رغم موضوع تلخ و غم نهفته ان ، در نهایت وجودمان را مملو از حس قدردانی وامیدواری میکند ... 

P.s : اگه روحیه حساسی دارین این کتاب رو نخونین و اگه مثل من نسبتا حساسین انتظار گریه های زیادی رو داشته باشین 😂🤞

  • Maryam Nouroozi