سقوط ازاد

“And those who were seen dancing were thought insane by those who could not hear the music.”


سقوط ازاد

“And those who were seen dancing were thought insane by those who could not hear the music.”


۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۹
شهریور
۹۹

شاید به شدت کلیشه ای به نظر بیاد ، ولی چند نفر از ما تا به حال ، برای خانواده امان ، برای سقف بالای سرمان ، برای غذایی که میخوریم ، حس خوش شانسی کردیم ؟ 

این کتاب داستان خانواده کرک رو تحمل میکند ، خانواده یهودی و خوشبخت که در لهستان زندگی میکنند ، و به ناگاه شروع جنگ جهانی دوم همه چیز رو بر هم میزند ، افرادی از دست میروند و بقیه افراد خانواده در جای جای دنیا و بدون خبر از سرنوشت دیگری پراکنده میشوند .....

این کتاب بر اساس داستان کاملا واقعی نوشته شده هست و شخصیت های کتاب همگی واقعی هستن و تمامی حوادث به راستی اتفاق افتادند ، داستان از چندین راوی و به نوبت روایت میشود ، تفاوت این کتاب با سایر کتاب هایی که درباره هولوکاست نوشته شده هست در این هست که در این کتاب به جزئیات حوادث نپرداخته هست و بیشتر به توضیح پیشرفت کاراکتر ها و روحیه ی امیدواری و تلاش برای زنده ماندن پرداخته هست ، به همین دلیل این کتاب علی رغم موضوع تلخ و غم نهفته ان ، در نهایت وجودمان را مملو از حس قدردانی وامیدواری میکند ... 

P.s : اگه روحیه حساسی دارین این کتاب رو نخونین و اگه مثل من نسبتا حساسین انتظار گریه های زیادی رو داشته باشین 😂🤞

  • Maryam Nouroozi
۱۹
شهریور
۹۹

به توصیه یکی از دوستان این فیلم رو دیدم و باید بگم حتی یه ذره هم از دیدنش پشیمون نیستم . مارشالی به همراه همکارش بزای تحقیق راحب فرار یکی از زندانیان روانی به جزیره ای به نام shutter island می روند و .... 

باید بگم این فیلم جزو دسته ای از فیلم هاست که حتی اگر اسپویل هم بشود باز هم از دیدن ان لذت خواهیم برد .هر چند دیدن ان بدون اسپویل قطعا شوکه کننده تر و لذت بخش تر هست . دنیای بیماران روانی و ذهن ان ها به خوبی در این فیلم نشان داده شده که در نهایت با کنار هم قرار گرفتن پازل ، تصویر واضحی را به نمایش میگذرد . هیچ اتفاق و کاراکتر و دیالوگی در این فیلم بی فایده و اضافه نیست ، در نهایت شما را شوکه خواهد کرد ، به افرادی که موارد روانشناختی و ذهن افراد ،علاقمندند به شدت توصیه میشود . و در نهایت پایانی طبق معمول به شدت گیج کننده و شک برانگیز . 

 

در نهایت شما کدوم رو انتخاب میکنید ؟ 

  • Maryam Nouroozi
۱۰
شهریور
۹۹

روز اول بیمارستان

فکر میکنم هر دانشجوی پزشکی روز اولی که وارد بیمارستان میشود ، دلهره و اضطراب عجیبی احساس میکند و در ذهنش اما و اگر های بسیاری تکرار و تکرار میشوند ، اگر از پسش برنیامدم چه؟ اگه اشتباهی مرتکب شوم چه؟ اشتباهات در رشته ما ممکن است  عواقب به شدت وحشتناکی داشته باشد . 

امروز زمانی که جلوی بخش جراحی این پا و اون پا میکردم ، تمام این افکار برای لحظه ای در ذهنم شروع به چرخیدن کرد . میدانم روز اول چندانم هم خاص نیست و میدانم که روز های زیادی از این دست سپری خواهد شد و به قولی عادت خواهی کرد ، اما این عادت برای من ترس و اضطرابی حتی فراتر به همراه می اورد ، نکند رنج مردم برایم عادی شود ؟ نکند گریه های مریض اتاق بغلی و پاهای قطع شده مریض بغل دستش را ببینم ولی بی تفاوت بگذرم ، این عادت ها، این بی تفاوتی ها ،این زندگی ربات گونه ای که بعضا میبینم مرا حتی از خطر اشتباه کردن هم بیشتر میترساند ، اما نمیدانم از این اتفاق، از عادت کردن ،از خنثی شدن گریزی هست یا در انتها همه ما به ان مبتلا خواهیم شد ؟ چه بر سر دانشجویان پزشکی امد که با شور و اشتیاق نجات وارد بیمارستان شدند ؟

فکر کنم گذر زمان جواب سوال هایم را خواهد داد ، حتی اگر نخواهم جواب ان را بدانم !

  • Maryam Nouroozi
۰۶
شهریور
۹۹

"زمان همه چیز رو درست میکنه " 

" زمان مشخص میکنه ، ماه هیچوقت پشت ابر نمیمونه " 

همه ی ما تو بازه ای از زندگیمون این جملات رو شنیدیم و حتی خیلی وقتا  برای ارامش دادن به عزیزانمون ازش استفاده کردیم . 

ولی واقعیت اینه که زمان در اکثر مواقع پاسخی برای سوال هامون نداره و زخم ها رو درمان نمیکنه ، صرفا در خوشبینانه ترین حالت ممکن کمرنگشون میکنه و یحتمل زخم های درمان نشده ای که واگذارشون کردیم به زمان یه جایی برامون مشکل ساز میشن ، زمان به تنهایی هیچ قدرت ماوراطبیعی ای نه برای درمان داره و نه برای جواب دادن به پرسش هایی بی پاسخ . 

دفعه بعدی که اگه به کسی اسیب زدیم، بهش دروغ گفتیم و اگه گیجش کردیم لطفا لطفا با خودمون فکر نکنیم دیگه زمان که بگذره خودش متوجه میشه ، نه ، بعضی اوقات ممکنه هیچ وقت متوجه نشه و زخم هایی که شما بهش وارد کردین تا مدت های طولانی همراهش باقی بمونه !، پس مسئولیت کاراهامون رو قبول کنیم حتی اگه قبول مسئولیت ازما یه ادم وحشتناک بسازه  ، چون با فرار ازش تبدیل به ادم وحشتناکی میشیم که در عین حال به شدت ترسو و بی جربزه هست .

دفعه بعدی که اسیب دیدیم فکر نکنیم با گذشت زمان کمرنگ میشه و ازش فرار نکنیم ، چون اسیب ها و تروما ها اگه باهاشون رو به رو نشیم ، جمع میشن و جمع میشن و در نهایت حتی از اون چیزی که در ابتدا بودن بزرگ و بزرگ تر میشن ، همه ماها اسیب های زیادی رو با خودمون حمل میکنیم : غم ، ناامیدی ، رنج ، حسرت و .... ، و شاید خیلی اراین اسیب ها و ضربه ها اگه در زمان خودشون باهاشون مواحهه میشدیم و سعی میکردیم که درمانشون کنیم ، جای زخمی به این وحشتناکی به جا نمیذاشتن . 

دفعه بعدی که خواستیم به کسی دلداری بدیم نگیم بزرگ بشی یادت میره . نگیم زمان حلش میکنه و فراموش میکنی ، برای یک بارم شده به ادما بگیم ، قوی باش ، استین هات رو بالا بزن و بجنگ ، فقط بخاطر خودت ، احساساتت قشنگ تر ازاین حرفاست که اجازه بدی حای زخمی به این بزرگی روش باقی بمونه ! 

البته اینا همش شعاره و همیشه فرار کردن اسون تره و ترسو بودن راحت تر ، ولی مدت زمانی که برای فرار داریم کمتر از اونی هست که به ذهنمون میرسه و بالاخره یه جایی وارد بن بستی میشیم که راه فراری ازش نیست ، اون زمان بالاخره باید دست از فرار برداریم و جواب این سوال رو پیدا کنیم :

حالا چی ؟

  • Maryam Nouroozi