کتابی سرشار از جملاتی عمیق و توصیف های زیبا ، در ابتدای کتاب با دوریان گری اشنا میشویم ، جوانی زیبا و ثروتمند که زیبایی ستایش برانگیزش توجه نقاشی به نام بازیل را جلب میکند و باعث شکوفا شدن هنر در او میشود ، بازیل پرتره ای از او میکشد که از ان به عنوان زیباترین اثرش و نشانه گر روحش یاد میکند، بازیل دوستی به نام هنری که شخصی بی اخلاق و اعتقاد به لذت جویی هست به دوریان معرفی میکند و در حین صحبت های دوریان با هنری و با دیدن نگاره خود ، دوریان به زیبایی خود پی میبرد و هراس زوال زیباییش او را دربرمیگیرد . در لحظه ای ارزو میکند که حتی در ازای فروختن روحش پیر نشود و اثر پیری وگناهان زندگیش به جای او در پرتره اش نمایان شود و به طرز شگفت اوری ارزوی او براورده میشود و پرتره، نقش وجدان او را در سراسر کتاب ایفا میکند که توسط پرده ای از دید همگان مخفی شده در حالی که دوریان جوان و غرق در گناه به زندگی خود ادامه میدهد .....
این کتاب توصیفات فوق العاده ای ازشرایط و مکان ها و ادم ها دارد به طوری که گاهی میتوانی خود را تصور کنی که همراه دوریان سوار بر کلاسکه ای در باران برای فرار از خود میتازی ، علارغم توصیف های زیبا و کامل ،این کتاب دارای اضافات زیاد و نسبتا حوصله بر هست که معنای خاصی به داستان اصلی اضافه نمیکنند و صرفا سبب افزایش حجم کتاب شده اند . هسته اصلی این کتاب از نظر من به بررسی رفتار های انسانی می پردازد در صورتی که وجدانی در ما وجود نداشت و به قولی اثر گناه و عذاب به هیچ روی در ما نماینگر نمیشد ، چه میکردیم ؟ ایا به مانند دوریان تنها باهدف لذت جویی از دنیا و بی اعتنا به اسیب هایی که به روح اطرافیان خود میزنیم ، زندگی میکردیم ؟ ایا غرور و زیبای جوانی ما را درخود گرفتار میکرد ؟
با اینکه در ظاهر دوریان تغییر ایجادی نمیشود و به قولی روح خود را به نگاره سپرده هست ، عذاب و ترس همیشگی او را دنبال میکنند، دلبستگی بیش از حد او به زیبایی و جوانی اش او را در وحشتی مداوم نگه داشته و ترس از اشکار شدن نگاره به جهانیان او رامنزوی کرده هست ، ایا به راستی میشود وجدان را پشت پرده ای از کوری پنهان کرد ؟ او در ابتدا از عدم تغییر چهره خود و تغییر نگاره ، غرق در شادمانی بود و اما با دیدن ظاهر واقعی خود در نگاره بدون هیچ راهی برای تغییر (که ذاتش انقدر فاسد شده بود که حتی کار های نیکش نیز برای لذت جویی بود) ، متوجه شد که از خود واقعی گریزی نیست ...
بعضی از جمله های زیبای این کتاب :
" هر یک از ما مقداری از بهشت و دوزخ را در خودمان داریم "
" هنگامی که خود را سرزنش میکنیم ، می اندیشیم هیچکس حق ندارد مارا سرزنش کند . اقرار به گناه هست که حس اسودگی و بخشیده شدن میدهد "
" هیچ چیز هیچ وقت حقیقت محض نیست "
" اگر میخواهی سرشت کسی رو به تباهی بکشی ، سعی کن اصلاحش کنی "
" دلیل اینکه ما دیگران را خیلی خوب به نظر می اریم اینه که از بدی های خودمان واهمه داریم ، اساس خوشبینی چیزی جز وحشت ناب نیست "
" مغز خوراک ویژه ای دارد که به ان پرورش میگیرد و نیروی تخیل زیر نفوذ ترس اشفته میشود ، نقش ها را درهم میپیچاند و کژو خمیده میکند ، مانند موجود زنده ای اسیر درد ، و یا همچون رقص عروسک شکسته و ناموزون خیمه شب بازی که زهرخند میزند "
" کسانی که صادقانه وفادار می مانند و تغییر نمیکنند فقط ذره ای از شیفتگی و محبت را شناخته اند ،متغییر ها و بی وفایان هستند که بخش های غمبار و فاجعه اور محبت را میشناسند "
" هدف زندگی خود گستری هست ، هرکس که طبیعت خود را بگسترد و به واقعبت برساند ، همه ی ما برای این هدف به جهان امده ایم . امروزه مردم از خود هراس دارند . ان ها بزرگ ترین وظیفه را فراموش کرده اند ، وظیفه ای که انسان نسبت به خود دارد ، البته بسیار نیکوکاری میکنند ، گرسنگان را میخورانند و ناداران را میپوشانند . اما روح خودشان گرسنه و عریان هست ، شجاعت از میان نژاد ما رخت بسته و چه بسا که هرگز ان را نداشته ایم ، هراس از جامعه که پایه اخلاقیات و هراس از خداوند که پایه دین هست هنوز پابرجاست ."
" دلیرترین مرد در میان ما از خود میترسه ، قطع کردن ویزگی های توحش از زندگی بشر ، اثار زیان بار انکار خویس را درما جا گذاشته ، ما برای پرهیز ها مجازات میشویم ، هر خواهشی که بی اندیشه میکشیم ان خواهش درمغزمان رشدمیکند و در ما زهر فرا می پراکند ، تن یک بار گناه میکند و تاوانش را میپردازد و این نوع پرداخت تاوان خود نوعی پاک سازی هست ، دیگر هیچ نمیمونه مگر یاداوری شعف و یا تجمل پشیمانی ، تنها راه رهایی از وسوسه ها عمل کرده به ان هاست .مقاومت در برابر وسوسه ها حسرت میاره و تلنبار شدن حسرت ها بیماری روانی میاره . گفته اند رویداد های بزرگ جهان در مغز میگذره و کناهان بزرگ جهان هم درمغز میگذره ."
" نفوذ بر کسی یعنی روح خود را بر او تحمیل کردن. دیگر ان شخص فکر و اندیشه خود را ندارد و شور طبیعی اش در وی شعله ور نیست ، فضایلی که دنبال میکند معتلق به او نیست و گناهانش هم استقراضی اند ، او پژواک موسیقی کسی دیگر میشود "
" نبوغ دیزپاتر از زیبایی هست و برای این دلیل اینقد برای دانش اندوزی خود را زجر میدهیم ، در تنازع وحشیانه برای بقا ما به چیزی نیاز داریم که ماندگار باشد ، مغزمان را از اطلاعات و زباله پر میکنیم به اینامید ابلهانه که در دنیا جایی داشته باشیم . انسان کاملا اگاهی باشیم ، انسانی ارمانی مدرن باشیم . ولی مغز انسان ارمانی مدرن چیز مزخرفی هست ، مثل مغازه سمساری پر از چیز های به درد نخور و قیمت هر چیز بیش از ارزش واقعی اش "
p.s : این کتاب در زمان خودش به ضمن سانسور های فراوان مجکوم به داشتن محتوای شیطانی بود و به شدت مورد انتقاد گرفته بود ، این کتاب برای دوره خود (سال 1890 ) بسیاردرخشان هست .
- ۲ نظر
- ۲۸ دی ۹۹ ، ۰۲:۰۸